این وبلاگ هر روز با مطالب خواندنی آپدیت می شود -

بیایید سوم شهریور را بخاطر ایستادگی و شهادت سه سرباز سرافراز ایرانی ، در مقابل قوای تا بن دندان مسلح روس در سوم شهریور 1320 "روز جلفا " نام گذاری نماییم

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

عاقبت چاپلوسي در دربار كريم خان زند

كريم خان زند هر روز صبح علي الطلوع تا شامگاه براي دادخواهي ستمديدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارك شاهي می نشست و به امور مردم رسيدگي مي كرد .
يك روز مردك حقه باز و چاپلوسي پيش آمد و همين كه چشمش به كريم خان افتاد شروع به هاي و هاي گريستن كرده و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت. او طوري گريه مي كرد كه هق و هق هايش اجازه سخن گفتن به او نمي­داد .
شاه كه خود را وكيل الرعايا مي ناميد دستور داد او را به گوشه اي ببرند و آرام كنند و بعد كه آرام شد به حضور بياورند .
مردك حقه باز را بردند و آرام كردند و در فرصت مناسب ديگري به حضور كريم خان آوردند .
كريم خان قبل از آنكه رسيدگي به كار او را آغاز كند نوازش و دلجويي فراواني از وي به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جويا شد .
آن مرد گفت : من از مادر كور و نابينا متولد شدم و سالها با وضع اسف باري زندگي
كرده و نعمت بينايي و ديدن اطراف و اكناف خود محروم بودم تا اينكه روزي
افتان و خيزان و كورمال خود را روي زمين كشيدم و به سختي به زيارت آرامگاه
پدر شما رفته و براي كسب سلامتي خود، متوسل به مرقد مطهر ابوي مرحوم شما
شدم .

در آن مزار متبرك آنقدر گريه كردم كه از فرط خستگي ضعف ،‌بيهوش شده، به خواب عميقي فرو رفتم ! در عالم خواب و رويا ، مردي جليل القدر و نوراني را ديدم كه سراغ من آمد و گفت : ابوالوكيل پدر كريم خان هستم . آنگاه دستي به چشمان من كشيد و گفت برخيز كه تو را شفا دادم ! از خواب كه بيدار شدم ،‌خود را بينا ديدم و جهان تاريك پيش چشمانم روشن شد ! اين همه گريه و زاري امروز من از باب تشكر و قدر داني و سپاسگذاري از والد ماجد شما بود !
مردك حقه باز كه بااداي اين جملات و انجام اين صحنه سازي مطمئن بود كريم خان را خام كرده است ، منتظر دريافت صله و هديه و مرحمتي بودكه مشاهده كرد كريم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخيم مي­گردد ! موقعي كه دژخيم حاضر گرديد كريم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بيرون بكشد ! درباريان و بزرگان قوم زنديه به دست و پاي كريم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را كرده و از وكليل الرعايا خواستند از گناه او در گذرد .
كريم خان كه ذاتا آدم رقيق القلبي بود ، خواهش درباريان و اطرافيان را پذيرفت ولي دستور داد مرد متملق را به فلك بسته چوب بزنند !
هنگامي كه نوكران شاه مشغول سياست كردن مرد حقه باز بودند كريم خان خطاب به او گفت : مردك پدر سوخته ! پدر من تا وقتي زنده بود در گردنه بيد سرخ ، خر دزدي مي كرد .
من كه مقام و مسند شاهي رسیدم عده­اي متملق براي خوشايند من و از باب چاپلوسي برايش آرامگاهي ساختند ومقبره اي برپا كردند و آنجا را عنيان ابوالوكيل ناميدند. اكنون تو چاپلوس دروغگو آمده اي و پدر خر دزد مرا صاحب كرامت و معجزه معرفي مي كني ؟!
اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در مي آوردم تا بروي براي بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگيري !!
مردك سرافكنده و شرمسار به سرعت از پيش او رفت و ناپديد شد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر